اين چرخ فلك كه ما در او حيرانيم
فانوس خيال از او مثالى دانيم
خورشيد چراغ دان و عالم فانوس
ما چون صوريم كه اندرآن گردانيم
(عمر خيام )
همه چيز در حال تغيير است.درون و بيرونِ من را دنياى واژگون احاطه كرده است. گاه حس ميكنم در جايى كه برايم آشناست گم شده ام.
با همه ى ميلم به رهايى، انبوهى از مرزها خلاصه ام كرده است؛ و من، گرفتار در اين درونِ پر آشوب، با همه ى بزرگى كه از خود ميپندارم، چه ناچيز ميشوم بر بلنداى صخره اى در دوردست .
لمس يك تكه سنگ كوچك روى زمين مرا به وجد مى آورد، تا شنيدن خبر كشف كهكشانى جديد در اخبار علمى.
و گاه؛ تنها حيرت زده ميمانم در ميانه ى دنيايم،دنيايى كه خود بخش كوچكى ست از خلقتى عظيم تر.
با اين همه،انسانم و بر آنم كه آبى بى انتهاى آسمان و وسعت پيمودنىِ زمين را از آن خود كنم.